هنگامی که آنها می خواهند کودک نوپای شما را برای اوتیسم غربال کنند
هنگامی که آنها می خواهند کودک نوپای شما را برای اوتیسم غربال کنند

تصویری: هنگامی که آنها می خواهند کودک نوپای شما را برای اوتیسم غربال کنند

تصویری: هنگامی که آنها می خواهند کودک نوپای شما را برای اوتیسم غربال کنند
تصویری: انیمیشن فارسی با موضوع اوتیسم در کودکان و نشانه های اوتیسم 2024, مارس
Anonim

اگر این مقاله را می خوانید و برای اوتیسم غربالگری کودک خود در نظر گرفته اید ، می خواهم بگویم شما یک والد فعال پیشگام برای جستجوی پاسخ هستید.

پاسخ هایی که می توانند زندگی را تغییر دهند ، ترسناک باشند.

بنابراین ، ابتدا نفس عمیق بکشید.

حالا دیگری را بردار.

تو تنها نیستی.

وقتی من و شریک زندگی ام این روند را برای پسر 3 ساله خود شروع کردیم ، نمی دانستیم با چه کاری روبرو هستیم. به ما گفته شده بود که احتمالاً سخنرانی وی به تأخیر افتاده است ، اما ما هیچ تصوری از اوتیسم نداشتیم. ایده تأخیر در گفتار به اندازه کافی سختگیرانه احساس شد. اما اوتیسم؟

من کمی دقیق تر شروع کردم و متوجه شدم که برخی از علائم وجود دارد: تماس چشمی متناقض ، اشاره زیاد و صحبت زیاد ، عدم علاقه به کودکان دیگر. این دنیای جدید به اندازه کافی برای من ترسناک بود و عادت من برای ارزیابی مداوم علائم دردناک بود. منظورم این است که شما باید وقت خود را صرف لذت بردن از کودک و تحریکات او کنید تا اینکه هر حرکتی را زیر نظر گرفته و آسیب شناسی کنید.

مرتبط: خواباندن کودک در طول شب در واقع آسان است

ما پس از ارزیابی اولیه به این نتیجه رسیدیم که پسرم تأخیر در سخنرانی داشت. او در آن سن انتقالی بود که فکر کردیم او می تواند هر روز دیگر صحبت کند - اما این اتفاق نیفتاد. سپس فهمیدیم که رابطه ای بین کمبود گفتار و اوتیسم وجود دارد ، بنابراین بلافاصله ویزیت با یک متخصص اطفال را رزرو کردیم.

ما خوش شانس هستیم که در شهری مانند لس آنجلس زندگی می کنیم و به تیم متشکل از متخصصانی دسترسی پیدا می کنیم که می توانند طی چند هفته غربالگری را انجام دهند ، که نوعی غیرمعمول است. برخی والدین ماه ها برای ارزیابی کامل صبر می کنند. پزشک متخصص اطفال به ما گفت که عدم توانایی فرزندمان در صحبت می تواند دلیل بروز رفتارهای سازگار با اوتیسم باشد. برای دانستن مسلماً به ارزیابی کامل نیاز داریم.

مرزهای کودک نوپا
مرزهای کودک نوپا

آیا مرزهایی با کودکان نوپا حتی ممکن است؟

پسر با فنجان sippy روی پله ها نشسته است
پسر با فنجان sippy روی پله ها نشسته است

مراحل انتقال از یک بطری به یک جام Sippy

در حال حاضر می خواهم مکث کنم و بگویم اگر در چنین وضعیتی باشی قلب من به تو می رسد. ندانستن برای خانواده کوچک من واقعاً سخت ترین قسمت بود. من همچنین می خواهم بگویم ، در حالی که انتظار بدترین احساس است ، اما زمان می تواند دوست شما باشد. (این در مورد ما بود اما بعداً در مورد آن بیشتر صحبت کردیم.)

چند کلمه می گوید؟ آیا او درگیر تکرار می شود؟ آیا می تواند زیپ خود را بالا بکشد؟ آیا او روال سختگیرانه ای دارد؟ آیا او ترجیحات غذایی دارد؟ آیا او به افراد یا فقط مشاغل علاقه نشان می دهد؟ چرا او نمی داند "ماهیگیری" چیست؟ آیا با او به اسپانیایی صحبت می کنید؟ '

حتی قبل از قرار ملاقات ، بدون توجه به نتیجه ، آماده جواب بودم. در پایان ، من هرچه هست فرزندم را دوست دارم. در این مرحله که نمی دانم ، پذیرفتم که همه ما در زندگی چالش های خود را داریم. بعضی اوقات ، این چالش ها زودتر نمایان می شوند تا دیرتر. مورد: من.

وقتی 12 ساله بودم ، اولین قسمت افسردگی را تجربه کردم. والدین من نمی دانستند که چگونه باید با آن کنار بیایند. آنها حتی نمی دانستند این چیست. تقریباً یک دهه طول می کشد تا بتوانم احساسات خود را با نام ، تشخیص و درمان شناسایی کنم.

بنابراین ، هنگامی که به دنبال پاسخ در مورد پسرم می گشتم ، من قول دادم که اطلاعات مورد نیاز را بدست آورم - حتی در صورت لزوم کارم را ترک می کنم - برای حمایت از فرزندم. من او را بهترین درمانگران ، بهترین پزشکان می کنم. پسرم مهم نیست هرچه باشد.

در این میان ، سعی کردم تا آنجا که می توانم در مورد تشخیص تأخیر گفتاری که داشته ایم ، بیاموزم. من کتاب می خواندم تا یاد بگیرم چگونه بچه ها زبان پیدا می کنند (کاملاً جذاب است) ، با او تمرینات کف انجام دادم و تا آنجا که می توانم فرصت تعامل را فراهم کردم.

من در اوردرایو والدین کردم. (برای منافع خودم ، تصدیق های روزانه انجام می دادم تا لحظاتی را که ترس بر من غلبه داشت ، پشت سر بگذارم.)

در روز ارزیابی ، ما برای یک صبح طولانی آماده شدیم. پسر ما می تواند به یک گفتاردرمانگر ، یک کاردرمانگر و یک روانشناس مراجعه کند ، همه تحت نظارت یک متخصص اطفال رشد ، متخصص در زمینه اوتیسم. پزشک پشت آینه دو طرفه می ایستد و تمام مراحل را تماشا می کند. همچنین یک مسئول پرونده برای پاسخگویی به سوالات به ما محول شده بود.

پسر ما با توجه به اینکه از او س questionsالات زیادی پرسیده شده و گفته شده بود برای حدود دو ساعت و نیم وظایف را انجام دهد شگفت انگیز عمل کرد. او مجبور بود اشیا را شناسایی کند ، بپرد ، پیراهن خود را ببندد و با غریبه ها تعامل کند. او همه کارها را انجام داد - و حتی برخورد نسبتاً خوبی داشت.

از طرف دیگر ، من خیلی خوب کار نمی کردم. در حالی که وی در حال ارزیابی بود ، از ما خواسته شد که به بسیاری از س aboutالات درباره او پاسخ دهیم.

شریک زندگی من این جمله را داشت: "چگونه ما به اینجا رسیدیم ، مگر فقط 3 سال قبل نمی نوشیدیم و کارائوکه می خواندیم؟" به صورتش نگاه کن

"چند کلمه می گوید؟ آیا او درگیر تکرار می شود؟ آیا می تواند زیپ خود را بالا بکشد؟ آیا او روال سختگیرانه ای دارد؟ آیا او ترجیحات غذایی دارد؟ آیا او به افراد یا فقط مشاغل علاقه نشان می دهد؟ چرا او نمی داند "ماهیگیری" چیست؟ آیا با او به اسپانیایی صحبت می کنید؟"

سوالات شروع به سر و صدا کردن ، و سطح اضطراب من شروع به افزایش می کند.

در این وسط ، پسرم مرتباً می آمد تا اسباب بازی هایی را که دوستان جدیدش به او نشان می دادند ، به من نشان دهد. شریک زندگی من این جمله را داشت: "چگونه به اینجا رسیدیم ، ما فقط 3 سال قبل فقط نوشیدنی نمی نوشیدیم و کارائوکه می خواندیم؟" به صورتش نگاه کن

وقتی همه چیز تمام شد ، ما سراغ پنکیک رفتیم. کودک تصمیم گرفت این زمانی است که تحمل خود را از دست می دهد و شروع به پرتاب غذای خود به همه جا و فریاد زدن کرد. در وسط این ، ما از طریق مطب دکتر تماس تلفنی گرفتیم. آنها نتایج را طی دو هفته آماده می کنند. آنها به ما امکان دریافت نتایج از طریق تلفن را دادند.

من گفتم: "این باید نشانه خوبی باشد!" آنها از طریق تلفن به ما تشخیص اوتیسم نمی دهند ، درست است؟"

درست؟

در راه خانه گریه کردیم. باید این امید را حفظ می کردم. من قبلاً می دانستم که نگرانی به درد من نمی خورد. من حتی به یک مرحله پذیرش رسیده بودم - پیوست نتایج را آزاد کردم. وقتی واقعاً به آن فکر می کنید ، در زندگی چیزهای کمی وجود دارد که ما در واقع کنترل کنیم.

ما ترجیح می دهیم نتایج را شخصاً بدست آوریم.

روز قرار ملاقات ما نیز متوجه شدیم که دوست عزیز ما تازه به کار رویایی خود رسیده است. او قصد داشت به عنوان معاون رئیس دانشگاه Ivy League خدمت کند. ما تصمیم گرفتیم این را به فال نیک بگیریم.

در رانندگی به مطب دکتر گریه کردم.

ما در اتاق انتظار نشسته بودیم و اخبار محلی در پس زمینه می وزید. ما در مورد چیزهای غیراخلاقی صحبت کردیم. ما می دانستیم که زندگی ما ، به احتمال زیاد ، در شرف تغییر چشمگیری است. بی سر و صدا وارد مطب دکتر شدیم. ما نشستیم. نفسمان را نگه داشتیم.

در حالی که برای نتیجه ای آماده می شدیم که حتی هنگام شروع تولد یک کودک ، حتی هرگز در نظر نگرفته بودیم ، من در مورد نیاز خود برای کنترل شرایط و نتایج بسیار تأمل کردم. فهمیدم که واقعاً چقدر بی معنی و غیرممکن است.

او به ما گفت پسر ما در طیف اوتیسم نیست.

در حقیقت ، پسر ما سخنرانی خود را به تأخیر انداخت. اما آنها اعتقاد داشتند که وی با ادامه حمایت و گفتاردرمانی ، همسایگان خود را جبران می کند.

من آن را با هم نگه داشتم تا اینکه از دفتر او خارج شدیم. بعد گریه کردم.

سرانجام جواباتی را که به دنبال آن بودم ، داشتم اما در این بین خیلی چیزهای خودم و رابطه ام را گذاشته بودم.

من می دانم که برای بسیاری از افراد نتیجه متفاوت خواهد بود. می خواهم به شما بگویم که من نیز برای آن تشخیص آمادگی داشتم. این چیزی است که من می دانستم با رفتن به آن دفتر کار می کنم: پسرم هر چه باشد خوب خواهد بود. پس از پیمایش در آبهای مبهمی که والدین هنگام مواجهه با چیزی به این بزرگی احساس می کنند در آن غرق شده اند ، می دانستم که پسرم با این تشخیص یا بدون این تشخیص رشد می کند. چطور؟ چون او مرا داشت.

آرزو می کنم همان عزم راسخ را داشته باشید. اگر نتیجه شما متفاوت است ، در اینجا یک مجموعه ابزار پیدا کردم که به افراد کمک می کند 100 روز اول پس از تشخیص را مرور کنند.

مرتبط: 5 نکته ای که وقتی صحبت به شکاف جنسیتی پرداخت می شود نادیده گرفته می شوند

مثل همه تجربیات بزرگ ، من چیزی یاد گرفتم. در حالی که برای نتیجه ای آماده می شدیم که حتی هنگام شروع تولد هرگز حتی در نظر نگرفته بودیم ، من در مورد نیاز خود برای کنترل شرایط و نتایج بسیار تأمل کردم. فهمیدم که واقعاً چقدر بی معنی و غیرممکن است. من بعنوان فردی که مضطرب هستم ، گاهی اوقات بیش از حد در آینده زندگی می کنم. من قادر نیستم که اکنون ، لحظه را جشن بگیرم. این نبرد مادام العمر من است. من هر روز با آن مبارزه می کنم. در نهایت ، ترس من این بود که آینده فرزندم به سمتی برود که من پیش بینی نمی کردم. اما واقعیت این است: من نتایج زندگی او را کنترل نمی کنم. بنابراین بزرگترین درس این بار برای من تسلیم بود. من یاد گرفتم که هر روز فرزندم را در چه حالی است ، در کجاست جشن بگیرم.

من یاد گرفتم که فقط آن را رها کنم و روی آنچه می توانم کنترل کنم تمرکز کنم. چیست ، خواهد بود.

و این را بدانید: شما فرزندتان را هرچه دوست دارید دوست دارید. این تنها عامل مهم در زندگی آنها است. این همان چیزی است که شما را وادار می کند (و سرانجام آنها!) برای مبارزه با هر نبردی که لازم باشد. این امر در زندگی شما و زندگی آنها تفاوت همه جانبه را ایجاد خواهد کرد.

توصیه شده: