فهرست مطالب:

آنچه باید درباره آن صحبت کنیم اما هرگز انجام ندهیم
آنچه باید درباره آن صحبت کنیم اما هرگز انجام ندهیم

تصویری: آنچه باید درباره آن صحبت کنیم اما هرگز انجام ندهیم

تصویری: آنچه باید درباره آن صحبت کنیم اما هرگز انجام ندهیم
تصویری: علی خامنه ای: "ممکن است کسی از من خوشش نیاید اما اگر ایران را دوست دارد باید بیاید پای صندق رای" 2024, مارس
Anonim

این پاییز ، من و شوهرم یک دوست صمیمی را از دست دادیم. ما همچنین یاد گرفتیم كه یكی دیگر به بیماری لاعلاجی مبتلا است. از هم می پرسیم "آیا این مرحله ای است که ما در آن هستیم؟"

من می خواهم با قدرت و فضل از پس مرگ برآیم ، بنابراین به سراغ افرادی رفتم که همیشه این را برای من مثال می زدند: دامادهای یهودی من از بوستون و خاله مسیحی سو من از دز ماین.

پدر همسرم ، هرب ، 78 ساله است و هنوز هم دنیا را دوچرخه سواری می کند. مادرشوهر من 74 ساله است و سه سال پیش ساعت 71. دوچرخه سواری را در کشورهای جهان سوم متوقف کرده است. منظورم این است که این افراد انرژی و خوشبختی دارند و مردم خود را از دست داده اند.

در اینجا آنچه آنها باید در مورد نحوه برخورد با مرگ گفته اند گفته شده است:

مرتبط: این فصل برای افزایش سن در مسائل مرگبار بهداشت است

تصویر
تصویر

در تصویر: کارن و هرب کاوت ، 74 و 78 ساله ، در نروژ. منظورم اینه، بهشون نگاه کن.

از مادرشوهرم ، کارن:

در مورد من ، من بسیار خوش شانس بوده ام. بزرگترین ضرر در زندگی من اردوگاه من BFF گلوریا بود ، که در 43 سالگی در یک سانحه هوایی جان خود را از دست داد و دو فرزند 8 و 5 ساله برجای گذاشت. اما ما از هم جدا شده بودیم و حتی نمی دانستم که او برای چند سال فوت کرده است. هنوز هم ، وقتی فهمیدم ، بعد از هفته ها فقط ویران شده بودم و آشفته بودم. خوشبختانه ، از طریق فیس بوک ، من قادر به تماشای سفر زندگی دخترش هستم و می دانم که میراث گلوریا از طریق او زنده مانده است.

"تصویر"
"تصویر"
پدر و مادر خجالتی
پدر و مادر خجالتی

7 نکته ای که فقط مادران خجالتی درباره فرزندپروری می دانند

دو دوست زن که به یکدیگر رازهایی می گویند
دو دوست زن که به یکدیگر رازهایی می گویند

5 علامت شما "هزاره سالمند" هستید (بله ، این یک چیز است!)

من تعجب کرده ام که چقدر به پدر و مادرم فکر می کنم و دلم برای آنها تنگ می شود ، علی رغم اینکه آنها زندگی بسیار طولانی و عمدتا پرباری داشته اند. بعد از فوت پدر و مادرم ، من تقریباً دو سال هرچه بیشتر می توانستم به خدمات جمعه شب بروم و راحتی در حضور در معبد و گفتن كدیش برای آنها بسیار راحت بود. من مرتباً از قبرهای آنها بازدید می کنم و با آنها صحبت می کنم مثل اینکه هنوز در اطراف آنها هستند ، حتی اگر واقعاً به بهشت اعتقاد ندارم و آنها را در مکان "بهتر" تصویر نمی کنم. آنها فقط سراغ من رفته اند ، اما آنچه انجام داده اند و آنچه به من آموخته اند در زندگی روزمره من زنده مانده است.

تصویر
تصویر

من و هرب اکنون در مرحله ای از زندگی خود هستیم که بسیاری از دوستان و آشنایان ما یا فوت کرده اند یا بسیار بیمار هستند. آنچه دشوارتر است تماشای افراد پرانرژی است که اکنون بیماری های ناتوان کننده ای دارند و هیچ امیدی به بهبود آنها نیست. من فکر می کنم در این سن ، مرگ معاصران ما اجتناب ناپذیر است. گاهی اوقات ضرر به مراتب بیشتر از زمانهای دیگر است ، اما فاجعه ای نیست مانند وقتی که جوان تر است. این فقط یک واقعیت زندگی است.

از پدر شوهر من علف:

تصویر
تصویر

من در سن 9 سالگی مادرم را از دست دادم. نتایج بدیهی بود که بسیار شکننده بودند ، اما تأثیرات بسیار مهمی بر زندگی من گذاشت و من نتوانستم آنها را به چیزی تبدیل کنم که می توانید استفاده کنید. مرگ او احتمالاً توسط سیستم حمایت از خانواده بزرگ که من داشتم ، جبران شد. یک خواهر بزرگتر من را بزرگ کرد ، یک برادر بزرگتر یک مربی فوق العاده و یک باند عظیم از عموزاده ها ، عمه ها و دایی ها بود که همگی در نزدیکی منطقه نیویورک زندگی می کردند.

یادم می آید وقتی من در کلاس دبیرستانی بودم یک همکلاسی در حال مرگ بود. مرگ او تأثیر چندانی بر من نداشت. یک بار یک دختر کوچک ، دوست مت ، هنگامی که آنها در دبستان بودند ، درگذشت. مت غمگین به نظر می رسید و گفت: "حالا او هرگز بزرگ نخواهد شد." به همان خوبی که تصور می کنم مداحی.

مرگ احتمالاً یکی از قوی ترین دلایل ایمان است. اگرچه تصور اینکه بهشتی وجود دارد بسیار جالب و دلنشین است و شما روزی با کسانی که دوستشان دارید خواهید پیوست ، اما این ایده قطعاً اثبات نشده و به احتمال زیاد یک خیال است. من یک شریک تجاری نزدیک را به یاد می آورم که یک دختر جوان را از دست داد. وزیر برای راحتی آنها از ایمان استفاده کرد و به نظر می رسید که آنها را کاملاً متقاعد می کند که اکنون در آغوش عیسی است. ایمان مطمئناً به آنها کمک کرد. ایمان نتیجه ناشناخته بودن و عدم اطمینان زندگی و تمایل انسانها به یافتن آسایش و معنی است.

گرچه اکنون به اندکی اعتقاد دارم ، اما باید بگویم که اخیراً ، تجربه های شخصی با مفهوم تناسخ روبرو شده ام. ایده خوب دیگری که بعید است وجود داشته باشد اما تفکر درباره آن جالب است. این همه در کتاب من است.

تصویر
تصویر

علاوه بر این که مثل دیوانه کار می کنید ، که باعث ایجاد اندورفین تقویت کننده خلق و خو می شود ، تغذیه سالم ، احساس خوب و زیبایی به شما می دهد و ، شاید مهمترین ، انجام کارهای دیوانه وار کودکانه (احتمالاً خطرناک) مانند پریدن از هواپیما ، جنگ با بچه های سال کوچکتر از شما ، در فعالیت ها شرکت می کنید و خود را با افراد جوان تر برگزار می کنید (مانند اسکی با Gregg و Matt). برای یک چیز می توانید رقم بزنید ، "هی ، من آنها را کتک زدم ، و من هنوز زنده ام."

از چند سال پیش شروع کردم به خواندن آگهی های ترحیم. من از انجام این کار متنفرم اما خودم را جذب آنها می کنم. این می ترسد که می بینم بسیاری از افراد جوانتر از من در حال مرگ هستند. اما با هر تولد می توانم بگویم "ها ، ها ، ها ، به همه کسانی که می زنم نگاه کن!"

تا آنجا که درخواست شما ناامید کننده است ، کمی من را عصبانی نمی کند. من هنوز به اندازه کافی مناسب هستم تا احساس آسیب پذیری نکنم. مرگ اصلاً اذیتم نمی کند. چیزی که من را آزار می دهد این است که دیگر اینجا نیستم و داشتن پسرانم قرار دادن همه وسایل من در سطل زباله.

[چند روز بعد از خواندن آنچه دامادم نوشته بود ، کارن به من پاسخ داد و این را برای گفتن داشت]:

در خدمات Yom Kippur ما دو خواندن وجود دارد که به نظر هرب و من می آید. مورد علاقه هرب (قسمت کج شده چیزی است که او بیشتر به آن اشاره می کند):

مرگ دشمن نیست

من اغلب احساس می کنم که مرگ دشمن زندگی نیست ، بلکه دوست آن است. زیرا این دانش است که سالهای ما محدود است ، که آنها را بسیار ارزشمند می کند. این حقیقت است که زمان به ما وام داده شده است ، که باعث می شود در بهترین حالت ، سالهای خود را به عنوان امانتی که به ما نگهداری می شود ، نگاه کنیم.

ما مانند کودکان ممتازی هستیم که می توانند یک روز را در یک پارک عالی ، پارکی پر از باغها و زمین های بازی و دریاچه ها و قایق های لاجورد رنگ و لاجوردی که در امواج آرام قرار دارند ، سپری کنیم.

درست است ، روز اختصاص داده شده به هر یک از ما از نظر طول ، نور و زیبایی یکسان نیست. برخی از فرزندان زمین ممتاز هستند که یک روز طولانی و آفتاب گیر را در باغ زمین بگذرانند. برای دیگران ، روز کوتاهتر است ، ابری تر است و غروب سریعتر مانند داستان زمستانی پایین می آید.

زندگی ما یک روز طولانی ، تابستانی یا یک بعد از ظهر کوتاهتر و زمستانی است ، می دانیم که ناگزیر طوفان و طغیانی وجود دارد که حتی آبی ترین آسمان را پوشانده است. پرتوهای آفتابی وجود دارد که تاریک ترین آسمان پاییز را سوراخ می کنند. روزی که ما در پارک بزرگ زندگی ممتاز هستیم ، برای همه انسانها یکسان نیست. اگر در ساعت ها زیبایی و شادی و نشاط کافی داشته باشیم ، اگر آنها را بسیار ارزشمند بدانیم.

سپس برای هر یک از ما لحظه ای فرا می رسد که پرستار بزرگ ، مرگ ، دست ما را می گیرد و بی سر و صدا می گوید: "وقت آن است که به خانه برویم. شب فرا می رسد. وقت خواب شماست ، کودک زمین. بیا ، تو خسته. بالاخره در شیرخوارگاه آرام طبیعت دراز بکش و بخواب. خوب بخواب. روز از بین رفته است. ستاره ها در سایبان ابدیت می درخشند."

این مورد دلخواه مادر شوهر من است:

اگر قرار بود برخی از پیام رسان ها با پیشنهاد سرنگونی مرگ ، اما با یک شرط جدا نشدنی که باید تولد نیز متوقف شود ، به ما مراجعه کنند. اگر به نسل موجود فرصتی داده می شد که برای همیشه زندگی کند ، اما با درک صحیحی که دیگر هرگز فرزندی ، جوانی یا عشق اول وجود نخواهد داشت ، دیگر هرگز افراد جدیدی با امیدهای جدید ، ایده های جدید ، دستاوردهای جدید ، خودمان برای همیشه و هرگز دیگران - آیا پاسخ می تواند تردید داشته باشد؟

من همچنین با خاله سو ، معلم دوست داشتنی ، هنری و سابق پیانو خود از آیووا مصاحبه کردم. این چیزی است که او برای گفتن داشت:

تصویر
تصویر

(خاله سو با مادرش ، جین ، این تابستان در آیووا. سو از او پرسید چند سال دارد ؛ او گفت 80 ساله. سو به او گفت 101 ساله است و جین پس از این لحظه ناباوری لبخند زد و خندید.) جالب ، اکثر مردم دوست ندارند در مورد آن بحث کنند. بالاخره ما فانی هستیم. اما ما واقعاً تا پیر شدن یا بیماری جدی از پس آن بر نمی آییم. من یک دوست خود را از سن 30 سالگی از دست دادم - او چند سال بزرگتر بود. سرطان. او در 44 سالگی با دو در پایین خانه ما زندگی می کرد. به یاد دارم که با او درباره مراسم خاکسپاری ، بیماری ، خانواده اش صحبت کردم. من شاهد پیشرفت او از یک زن جوان سالم به ضعف در رختخواب و در نهایت مرگ بودم. او یک شوهر و دو پسر جوان را پشت سر گذاشت. از آنجا که فهمیدم زندگی فقط ادامه دارد. از کنترل ما خارج است.

من معتقدم گرچه بدن ما به خاک بازمی گردد ، روح ما زنده می ماند. این طبق ایمان مسیحی است که از کتاب مقدس گرفته شده است. من آن را نمی فهمم اما آن را با ایمان قبول می کنم. مسیحیت بر مبنای زنده شدن مسیح بنا شده است … "به خداوند عیسی مسیح ایمان بیاورید و نجات خواهید یافت … زیرا خداوند جهان را چنان دوست داشت که تنها پسر خود را به او هدیه داد و هرکس به او ایمان بیاورد نجات خواهد یافت." ما فقط باید با ایمان این هدیه را بپذیریم.

مرتبط: من از دیدن مادران این کار خسته شده ام

همه ما تمایل زیادی به زندگی داریم. … هیچ کس نمی خواهد بمیرد و این زندگی را ترک کند. بعد از گذراندن سرطان پستان ، واقعاً فهمیدم که این هدیه زندگی چقدر ارزشمند است. "این روزی است که خداوند ایجاد کرده است ، بگذارید ما شاد شویم و شاد شویم ،" از مزامیر. هر روز یک هدیه است!

فقط خواندن کتابی از بیلی گراهام ، "دلیل امید من" ، absolute "این اطمینان کامل است که زندگی پس از مرگ وجود دارد. برای کسانی که عزیزان خود را از دست داده اند - و همه ما امیدواریم که باعث تسکین روح دردناک ما می شود.. این پایدار است ، متقاعد می شود ، پیروز می شود."

توصیه شده: